سخن از بودننيست،
سخن از ماندننيست،
سخن از عمقغم است
وپريشاني يکدل كه در اندوه غريبانهي خويش بيصدا ميشکند
وغباريکه در اندوه زمان جارياست ...
سخن از تلخي يک ناپيداست ...
من این ایوان نه تو را نمی دانم نمی دانم، من این نقاش جادو را نمیدانم نمی دانم گهی گیرد گریبانم گهی دارد پریشانم من این خوشروی بدخو را نمیدانم نمی دانم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر