پشت به پشت هم، زانو بغل کرده توی سینه، مثل دو تا جنین نشستیم میونِ قلب هم!
و من چه سرشارم امروز " dance me to the end of love" و پاها خسته، خسته از دویدن!
و من پرم از هیجان، هیجان کشفِ لحظه به لحظه ی تو....
"بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال تو"
- تو رو یاد چی می اندازه؟!
- یاد مامانم ... اون روز که با تمام آه دنیا یکی شده بود و گفت:
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یاد همه ی مامانای عاشق دنیا!
- منو یاد عاشقی می ندازه، یاد قلب یه مرد عاشق، یاد یه مامان عاشق!
و من لرزش دستات رو روی کمرم احساس می کنم ، نرم نرم و آروم.... و بعد پاهات که حالا دو طرف پاهای بغل شده ی من قرار دارن. تازه می فهمم که چرخیدی و من حالا تکیه دادم به سینه ات! و زمزمه ی یه مرد عاشق:
- اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی ام
تو ای مسافر شیشه ای شهر فرنگ
پوستم از جنس شبِ
پوست تو از مخمل سرخ
بوی گندم مال من .... راستی دقت کردی چه گندم زاری اند این موهات؟
تو داری از عطر گندم می گی و من به یاد داسِ مرد کشاورزِ عاشقِ گندم و گندم زار می افتم
- می دونی، اون روز مامان خیلی خسته بود ... و من اون روز شکستم
- چی شد اون روز؟
- ...
....
...
....
قرار بود من کشف کنم تو رو و حالا دارم بخشی از وجودم، خاطراتم، لحظه های ناب کودکیم رو برات می گم!
دستات دیگه رو کمرم نیستن. اومدن روی صورتم انگاری دارن تک تکِ اشکام رو می شمارن!
من به یاد شرم بابا از مامان می افتم اون روز و قصه های تلخِ زندگی...
و صدای تو که بلند داد می زنی:
- تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش من به فکر یه اتاق اندازه ی تو واسه خواب
تن من خاک منِ ساقه ی گندم تنِ تو تنِ ما تشنه ترین تشنه ی یک قطره ی آب
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال ...
نمی ذارم ادامه بدی...
- مردا عاشق نمی شن، یعنی می شن ها... ولی عشقشون مثل عشق کشاورز به گندم زارِ!
- زنا چی؟
- اونا جنس عشقشون فرق داره، اونا عاشقِ گندم زار نمی شن چون خودشون گندم زارن. عشق اونا از جنس عشقِ گندم به کشاورزِ!
من از عشق مادرانه می گم، تو از کامل شدنِ یک زن با زایمان!
من از عشق گندم به کشاورز می گم تو از تفاوتِ قیمتِ گندم خرمن کوبی شده با نشده!
و من به غمِ چشمانِ مامان می اندیشم آن زمان که خواند:
"بوی گندم مال من هر چی ...."
صدای نفس هات رو می شمارم که با صدای بادِ پیچیده تو موهای من قاطی شده ... صداهای درهم و برهم ... قاطی و پاطی.... توی باد تو می گی:
"بوی گندم مال من .... تنِ ما تشنه ترین تشنه ی .... تنِ من خاکِ من..... ساقه ی گندم تنِ تو موهات گندم زارن ...... پوستِ تو از مخمل ...."
و صدای خودم که:
"شهر تو شهر فرنگ آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر تن من ریشه ی سخت
تپش عکس یه قلب اما مونده رو درخت"
حالا حتی می تونم گرمای نفس ت رو روی گونه هام حس کنم و سر خوردن دستات رو از زیر دستم تا روی کمرم و حلقه شدنشون دورم!
نه !!!
..."نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری
خونِ رگِ این جا منم!
تن من دوست نداره زخمیِ دست تو بشه "...
بلند می شم!
و حالا فقط چشمات که هاج و واج موندن رو من و وا رفتن دستات!
حالا با هر کی که هست هر کی که نیست داد می زنم:
"بوی گندم مال من
هر چی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من
هر چی که می کارم مال من!..."
پ.ن:
ادامه دارد به شدت!...