۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

کودکی

یه بار سر کلاس اجتهادی نشسته بودیم صدای گریه ی یه بچه می اومد ما اینا دو نوشتیم:
- صدای گریه ی کودکی به گوش می رسد! گریان!
· اعتراض او به چیست؟
تحمل چنین اعتراضی را نیز نداریم، در را محکم می بندیم!
اعتراض ما به چیست؟
- مگر در این سرای نفرین شده کودکی گام می نهد؟!
اینجا نفرین شده است چون کودک و کودکی در آن راه ندارد!
در این جا حضور کودک جایز نیست! این سرا نفرین شده است!
· اینجا همه بیمارند، یک بیماری واگیردار
- او می گرید چرا که هنوز نفرین نشده است ولی قادر است سنگینی دست های سیاه نفرین را بر روح پاکش حس کند!
· او هنوز فقط حقیقت را می فهمد.
- و ما دیگر تحمل شنیدن هیچ اعتراض حقیقی را نداریم
چرا که چشمان، گوشان و ... ما در پی یافتن تاریکی این نفرین می دوند!!!!!
چرا می دوند؟! در جستجوی نورند در اعماق تاریکی! حال آن که....
· بیچاره ها فکر می کنن اگه تاریکی رو پیدا کنن از توی تاریکی می تونن راه نور رو بهتر بفهمن! خبر نداره وقتی به اعماق تاریکی برسه حتی اگه نورو هم ببینه دیگه خیلی دیره....
یا پیر شده یا زیادی به ته دره رسیده و دیگه نمی تونه بالا بیاد...
مگه این که....
یکی دستش رو بگیره ...

هیچ نظری موجود نیست: