۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

کِی و چگونه جنگیدن

- ابتدا مثل مرگ بی صدا بودند. مردم را می گویم. امروز را می گویم. بعد، صدایشان که برآمد، خیال کن که دماوندِ خاموش، به شوقِ آتش افشانی گرفتار شد. درست آن زمان که هیچ ماموری انتظار ندارد که عابری، نفسی، به جسارتی بکشد، یکپارچگیِ غوغایی کر کننده و هزار سویه، ماموران ستم را دیوانه می کند. نگاه کن! ما ملتِ خاموشِ خاموشِ توسری خور، هرگز این قدر پرخروش و یاغی نبوده ییم. ما ملت عاشق، چقدر خوب می دانیم که چگونه می توان، به ضرورت، صدا را - مثل نفرت- به سکوت تبدیل کرد، همانگونه که می دانیم چگونه می توان نانِ تازه را خشک کرد و نگه داشت، برای روز مبادا، و گوشت را قورمه کرد و نگه داشت، و ماهی را نمک سود و دود زده کرد و نگه داشت، و امید را مثل یک قرآن خطی بسیار کهنه، در پوششی از مخملِ سبز، در ته صندوقی قدیمی نگه داشت. ما ملت، چقدر خوب می دانیم که کِی باید به یک صدای برخاسته ی به ظاهر آرام، با میلیون ها صدای رسای خوف انگیز پاسخ بدهیم. یک ملتِ عاشق، مثل ملت ما، ملتی ست که به هنگام نعره کشیدن، به هنگام جنگیدن، چگونه نعره کشیدن و چگونه جنگیدن را خوب می داند.
یک ملت عاشق، مثل یک قطعه سنگِ عظیمِ حجیمِ غول آسا در دیواره ی کوهی رفیع، خاموش است و آرام و موقر... مگر در آن لحظه ی هراس انگیز که بخواهد، به قصد لِه کردن، از دیواره جدا شود.
نادر ابراهیمی – یک عاشقانه آرام

هیچ نظری موجود نیست: