۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

شکوفه

می دونی یه وقتایی لبریزی از خوندن، نوشتن، گفتن! وقتایی که پناه می بری به خوندن، نوشنتن، گفتن!
اما باید یواشکی آروم آروم تو دلت بخونی، بنویسی، بگی!
بس که این روزا روزای خوندن و نوشتن و گفتن نیستن!

بس که خرِ خودخواهِ انحصارنطلبِ، انحصارطلب شده است این منِ امروز!

بس که دلش برا اون وبلاگش تنگ شده...
بس که این فایلِ ورد تو کامپیوتر حجمش زیاد شده...
حالا عِب نداره، تو بشین هی پیش خودت بگو که من بی غیرتِ بی عاریه که نگو!
باشه.باشه!

هیچ نظری موجود نیست: