۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

اَلَم یَعلَم بِانَّ اللهَ یَرَی؟

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران
ما گذشتیم و گذشت و چه طوفان ها کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
دلِ چون آینه ی اهلِ صفا می شکند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بی خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کین بود عاقبتِ کارِ جهانِ گذرا

هم من می دونم و هم تو که چه دروغ بزرگی دارم می گم به خودم که میگذارم و می گذرم... که اگه گذشته بودم و گذاشته بودمش، امروز دوباره دست بندِ سبزم را به دست نمی بستم.
هیجده تیرِ امسال را مثلِ سی خردادش و بیست و دوِ خردادش، هرگز فراموش نخواهم کرد....
خسته نباشید. خسته نشید.

من خوب می دونم و نمی دونم که تو چقدر می دونی که این بار قصه هه همون قصه ی همیشگیِ جهانِ گذرا نیست، که این بار بدجور خواهد ماند، با تمام تلاششان برای دهان به دهان نچرخیدنشان. می دونی؟ همون تاریخ سیاهِ بشر نوشته ای، که آدم بدا همه ی همیشه سعی داشتن به نفع خودشون بنویسنش و ردپای حقیقت رو پاک کنن، ثابت کرده که قصه هایی که بیش تر تلاش می شه زیرِ قالی قایم بمونن و فراموش بشن یه روزایی سر بیرون می زنن که گوشِ فلک رو کر می کنن با صداشون...
اَلَم یَعلَم بِانَّ اللهَ یَرَی؟
آیا ندانست که خدا او را می بیند؟

هیچ نظری موجود نیست: